فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

سپندارمذگان تو خونه ی ما...

 29 بهمن جشن سپندارمذگان...روز عشق ایرانی که ریشه در تاریخ کشورمان دارد... که البته در اصل این جشن  5 اسفند ماه بوده که بعد ها با تغییراتی که در تقویم ایرانی رخ داد این جشن به 29 بهمن افتاد... ما جمعه شب به خانه ی مادر بزرگهای من رفتیم و براشون هدیه بردیم...و شنبه 29 بهمن تو خونه جشن گرفتیم...شوهر جونم همراه خواهرم رفت و برای من و مادرم هدیه خرید. وهمینطور کیک و شام... شام مرغ سوخاری بود و بعد از اون کیک بریدیم و به خاطر نادیا جون فشفشه و یه آتیش بازی کوچولو رو کیک هم داشتیم.... نادیا جونم خیلی خوشحال شد و کلی برامون رقصید و نلیا جونم همش نگاهش به نادیا و ورجه وورجه هاش بود.. و شب تموم شد...      ...
30 بهمن 1390

جشن سپندارمزدگان...

سپندارمزدگان روز مهر ایرانی...روز مادر .روز زن.روز زمین و آبادی آن   این واژه از دو بخش، سپنتَ یا سپند به مانی (معنی) مغدیس (مقدس) و پسوند آرمییتی یا اَرمت به مانی فروتنی ساخته شده و نام چهارمین امشاسپند است. امشاسپندان نام‌های فروزگان (صفات خدایی) اورمزد است         در اوستا و گات‌ها اين فروزه نماد پاسداری زمين است و زمین نماد اِشك (عشق) و باروری است. سپندارمد با فداكاری به همه مِهر می‌ورزد. زشت و زیبا را همچون مادری به یك چشم می‌نگرد و در دامان پر مِهر خود می‌پروراند و آرامش می‌دهد سپندارمذگان در روز سپندارمد...
29 بهمن 1390

نلیا کتاب میخونه...

وقتی نلیای ٣ ماه و ٢ روزه کتاب پارچه ایشو میبینه ...  .این دیگه چیه جلوم گذاشتن ! باید چیکارش کنم؟؟؟   به حق چیزای ندیده!!!   ااااااااا چقدر سر و صدا میکنین بزارین ببینم باید با این چیکار کنم...   این دیگه چه موجودیه؟  بزار بیشتر دقت کنم!!! واااا من که تا حالا همچین چیزی ندیدم...   هیییییس موضوع جالب شده...   و پایان خوش داستان.. .خوب شد تموم شد دیگه خسته شدم...   حالا دیگه برم سر تلوزیون دیدنم... خدایی تلوزیون باحال تره آخه رنگی رنگی تره تازشم تکون تکون میخوره.... ...
23 بهمن 1390

10 بهمن ...جشن سده...

سده از دیدگاه تاریخی... داستان پدیدآمدن آتش و بنیاد نهاندن جشن سده در شاهنامه بدین گونه آمده‌است که هوشنگ شاه با چند تن از نزدیکان از کوه می‌گذشتند که مار سیاهی نمودار شد. هوشنگ سنگ بزرگی برداشت و به سوی آن رها کرد. سنگ به کوه برخورد کرد و آتش از برخورد سنگ‌ها برخاست. جشن سده یک جشن ملی ایرانیان است و اختصاص به یک دین و گروه ویژه ندارد.                                               ...
18 بهمن 1390

نادیا جون و اجرای برنامه....

به مناسبت ٢٢ بهمن نادیا جونم روز ١٣بهمن از طرف مهد برنامه اجرای سرود و رقص داشت...ما یه کم دیر آماده شدیم و ترافیک هم بود برای همین بین راه از ماشین بابا پیاده شدیم و تا سالن دویدیم و از شانس ما همون موقع هم باد سرد و شدیدی میوزید .برنامه ساعت٥:٣٠شروع میشد و ما ساعت ٥:١٥ به سالن خسروی رسیدیم و دیدیم خیلی هم دیر نشده لباس فرم نادیا رو تنش کردم ولی وقتی نادیا رو بردن که کنار دوستاش باشه گریه کرد فکر کنم ترسیده بود....خلاصه با کلی اصرار آرومش کردیم و راضی شد با دوستاش بره بالای سن...دختر نازم یک سرود فارسی و یک سرود انگلیسی رو کامل و قشنگ اجرا کرد ....               ...
18 بهمن 1390

نقاشیهای نادیا جان...

امروز  پنجشنبه ٨دی ...  هر ٥ شنبه تو مهد نادیا جون مراسم تولد دارن...امروز هم بهشون یه تخته وایت برد هدیه دادن...که نادیا از وقتی اومده نشسته سرش و نقاشی میکشه.... این یکیشه...                                                                              &...
15 بهمن 1390

کار جالب نادیا...قطره آهن نلیا

جمعه 14 بهمن... نلیا 2 ماه و 24 روز داره... عزیز دلم دیگه میتونه علاوه بر مولتی ویتامین قطره آهن هم بخوره...امروز قطره آهن رو براش شروع کردم...روزی 10 قطره... نادیا امروز یه کار جالب کرد که خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد...من داشتم نلیا رو خواب میکردم  و وقتی کارم تموم شد رفتم تو حموم و دیدم نادیا خانوم قیچی رو برداشته و جلوی موهاشو کوتاه کرده ...اومدم دعواش کنم که خندم گرفت..   .خوب شد که خیلی زیاد نزده بود و چیزی معلوم نبود... همینطور که میبینید جلوی موهاشو زده و همونطور که از قیافش معلومه خودشو زده به بیخیالی... فقط کافیه چشم ازش بردارم تا یه شوک جدید بهم بده.... ...
15 بهمن 1390

نادیای باهوش من...

نادیا جونم تو 5 روز این چیزها رو یاد گرفته... غیر از شعرهای زیادی که بلد بود یه شعر قشنگ و جدید حفظ کرده اونم فقط تو 1 شب... رنگهای...( قرمز.آبی.صورتی.زرد.سبز.نارنجی.قهوه ای.سفید.سیاه )رو به انگلیسی میگه و میشناسه...   و (فیل و اردک و شیر) رو به انگلیسی بلده...    قربونت برم الهی دختر باهوشم... ...
12 بهمن 1390

نلیا جونم مریض بود...

 چند روزی بود که نلیا جونم حالش خوب نبود و سرفه میکرد ...یه بار رفتیم دکتر ولی بازم خوب نشد...هنوز سرفه میکرد و سینش خس خس داشت...تا بالاخره جمعه تب کرد ما هم به دکترش زنگ زدیم و دکتر اومد مطبش و ما هم نلیا رو بردیم تا ببینتش و دکتر گفت که بیماری پونومونی(ذات الریه) گرفته یعنی ریه هاش چرک کرده  و باید بستری بشه تا عفونتش رفع بشه ...و ما هم بردیمش  بیمارستان کودکان تهران که هر روزش خیلی شلوغه...اونجا نلیا تو بخش 4 بستری شد و منم به عنوان همراهش موندم از نلیا جونم رگ گرفتن و هر 48 ساعت باید رگش رو عوض میکردن و خیلی سخت هم رگش پیدا میشد تمام دست و پاهاش رو سوراخ سوراخ کرده بودن و کبود بود و دخترک منم خیلی گریه میکرد. ...ما از جمع...
12 بهمن 1390

آرایشگاه مامان و بابا

فردا تولد نادیا جونه... من تصمیم گرفتم موهاشو یکم مرتب کنم و جلوشو کوتاه کنم...  بردمش تو حمام و با کلی تلاش نشوندمش رو صندلی و دست به کار شدم البته قبلا هم این کار رو کرده بودم ....جلوی موهاشو یکم کوتاه کردم و وقتی خواستم پشتشو مرتب کنم ...بابا جونش از سر کار برگشت خونه و شروع کرد به کوتاه کردن موهاش البه خیلی کوتاه نکردیم چون دلمون نیومد فقط یکم سر موهاشو زدیم....و در تمام این مدت نادیا تکون میخورد...  ولی بهش گفتم خودشو تو آینه ببینه تا مشغول بشه ولی بازم نشد و با تلاش فراوان بالاخره تموم شد... این آخرین عکس نادیا جون با موهای قبلیشه...   و اینجا هم جلوی موهاش کوتاه شده و خیلی کم از پشتش...    ...
3 بهمن 1390